نگاهش کردم.وقتی میگفت همه ی آینه های رو یه جوری تنظیم کرده بودم که از همه طرف اونو ببینم. هجده مهر نود و سه.همون جمعه که فهمیدم دروغههمه چیز دروغه.و میگفتم شیب بی رحم و اشک میچدم از چشمام.از اینکه کاش نمیگذشتم که ازم نگذرید تا همیشه دردش بمونه براتون.برات.تا جرات نکنی هیچوقت تو چشمام نگاه کنی.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت